زحل
نویسه گردانی:
ZḤL
زحل . [ زُ ح َ ] (ع ص ) مردی که از کار دورو یکسو باشد. (از منتهی الارب ). آنکه از هر کار چه نیک و چه زشت دوری گزیند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). مؤنث آن زحلة است . (از ترجمه ٔ قاموس ) (از متن اللغة). مردی که بیکسوی میشود از کار. (ترجمه ٔ قاموس ). || (بمجاز) بمعنی دور و بلند آمده و این تشبیه است به ستاره ٔ زحل که مثل است در دوری وبلندی . متنبی در مدیح سیف الدوله گوید :
و عزمه بعثتها همة زحل
من تحتها بمکان الارض من زحل .
یعنی اراده ٔ او ناشی از همتی بلند (زحل آسا) است و نسبت همت او به دیگران مانند بلندی زحل است از زمین . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ذهل . [ ] (اِخ ) ابن ثعلبةکوفی شیبانی . شاعری معاصر رشید عباسی . و او راست :اذا نسبت عدیا فی بنی ثعل فقدم الدال قبل العین فی النسب .و در ع...
ذهل . [ ذُ] (اِخ ) ابن شیبان . پدر قبیله ای است از عرب . و از آن قبیله است یحیی حافظ و بقولی امام احمد حنبل . و اما قاضی ابوطاهر ذهلی از قب...
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن عامربن یعرب بن قحطان . پدر غاضرة زوجه ٔقیداربن اسماعیل . رجوع به تاریح سیستان ص 46 شود.
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن کعب . تابعی است . و از او سماک بن حرب روایت کند.
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن مالک فی ضبة. (عقد الفرید ج 3 ص 314).
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن مران . جعفی است .