زحل
نویسه گردانی:
ZḤL
زحل . [ زَ ](اِخ ) در کتاب حفصی آمده که جاییست درناحیت یمامه وممکن است مصحف (از زحک ) باشد. (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ضحل . [ ض َ ] (ع مص ) فرورفتن آب : ضَحَل الماء؛ فرورفت آب . || تُنُک گردیدن . || کمیاب شدن . (منتهی الارب ): ضَحَلَت ِ الغُدرُ؛ کم شد آب ...
ضحل . [ ض َ ] (ع ص ، اِ) آب اندک بی عمق . (منتهی الارب ). آب اندک . (منتخب اللغات ). ج ، اَضحال ، ضُحول ، ضِحال .
ضهل . [ ض َ ] (ع ص ، اِ) شیر گردآمده .هر چیز که اندک اندک و یکی بعد دیگری فراهم آمده باشد. (منتهی الارب ). || آب اندک . (منتهی الارب ) (من...
ضهل . [ ض َ ] (ع مص ) اندک اندک فراهم آمدن چیزی . (منتهی الارب ). || اندک و تنک گشتن شراب و نوشیدنی . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || ...
ضهل . [ ض ُ هَُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ضَهول . (منتهی الارب ).
ذهل . [ ذُ ] (ع اِ) درختی است خوشبوی . و نام دیگر آن بشام است . رجوع به بشام شود.
ذهل . [ ذُ / ذَ ] (ع اِ) هدء. پاس . پاره . ساعت : جاء فلان بعد ذهل من اللیل ، ای بعد هدء؛ فلان پاسی از شب رفته یا هدئی از شب بشده یا پاره ...
ذهل . [ ذَ ] (ع مص ) مشغول بکردن . (تاج المصادربیهقی ).ذهول . غافل شدن . فراموش کردن . فراموش کردن از روی ناپروائی . || گذاشتن کسی را بر ...
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) (بنو...) نام قبیله ای است وفقیه سیستان بروزگار مأمون خالدبن مضا الذهلی بالولاء منسوب بدین قبیله است . و صاحب اقرب ال...
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن اوس بن نمیربن مشنج . از اتباع تابعین است و زهیربن ابی ثابت از او روایت کند.