زخم
نویسه گردانی:
ZḴM
زخم . [ زَ خ َ ] (ع مص ) تباه شدن و گندیدن گوشت . (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). پلید شدن و گندیدن گوشت مثل ازخام از باب افعال .پس آن گوشت زَخِم است یعنی گندیده . و فیه زَخَمة؛ یعنی در آن گندیدنی هست و این مخصوص گوشت حیوان درنده است . (از ترجمه ٔ قاموس ). این ماده را جوهری نیاورده . زَخَم َ و اَزْخَم َ و اَشْخَم َ؛ یعنی پلید و گندیده شد گوشت . (از تاج العروس ). || (اِمص ) (درتداول عامه ٔ عرب ) نیرومندی و سرسختی را گویند و این مأخوذ است از زخم بمعنی «سخت راندن » زیرا این معنی مدلول التزامی زخم بدان معنی است . (از متن اللغة).
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۴ ثانیه
زخم کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِدَ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح گشتن . (آنندراج ). زخم پذیرفتن . خود را در معرض زخم قرار دادن : کسی که زخم زد او هم ...
زخم بریان . [ زَ م ِ ب ِرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دم پخت است و آن طعامی است معروف . (برهان قاطع) ۞ (آنندراج ). نوعی از پیلاو (پلو) که د...
زخم خوردن . [ زَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح شدن . (آنندراج ). ضربت خوردن . مورد ضرب واقع شدن . مضروب شدن . مصدوم گشتن : کنون ...
زخم رسیدن . [ زَ رَ / رِدَ ] (مص مرکب ) رسیدن زخم . وارد آمدن ضربت . مجروح شدن . زخم یافتن . زخم برداشتن . آسیب دیدن : وگر زآنکه ما را ز چرخ ...
زخم رسیده . [ زَ م ِ رَ / رِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آماس و دملی که پخته شده و نزدیک آن باشدکه سر باز کند و پلیدی از آن بیرون ر...
زخم افکندن . [ زَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح کردن . زخم انداختن . رجوع به زخم شود.
زخم انداختن . [ زَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خسته کردن . زخم افکندن . رجوع به زخم شود.
زخم برداشتن . [ زَ ب َ ت َ ](مص مرکب ) زخمی شدن . رجوع به «زخم » و «زخمی » شود.
زخم برگرفتن . [ زَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) زخم برداشتن . رجوع به «زخم » شود.
چشم زخم زدن . [ چ َ / چ ِ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) چشم زدن کسی یا چیزی را. آسیب چشم بد رسانیدن به کسی یا چیزی . بچشم کردن (در اصطلاح اهالی س...