زخم خوردن . [ زَ خوَرْ
/ خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح شدن . (آنندراج ). ضربت خوردن . مورد ضرب واقع شدن . مضروب شدن . مصدوم گشتن
: کنون خوردنت زخم ژوبین بود
تنت را کفن چنگ شاهین بود.
فردوسی .
بگفت ار خوری زخم چوگان او
بگفتا بپایش در افتم چو گو.
سعدی (بوستان ).
چو دشمن چنین نازنین پروری
ندانی که ناچار زخمش خوری .
سعدی (بوستان ).
چند زخم چوب و سیخ افزون خورد
تا که تنها آن بیابان را برد.
مولوی .
گفت رنجش چیست زخمی خورده ست
گفت جوع الکلب زارش کرده است .
مولوی .
|| گزیده شدن . نیش خوردن از حیوانات گزنده . رجوع به زخم و زخم زدن شود. || (بمجاز) گزیده شدن دل . کنایه از پشیمان شدن . از پشیمانی و یا علتی دیگر چون مارگزیده و عقرب زده عذاب کشیدن
: گر از افعی توبه دل زخم خورد
توان جان به تریاق عفو تو برد.
ظهوری (ازآنندراج ).