زخم کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح کردن . (آنندراج ). زدن . ضربه وارد آوردن
: غلامی که ویرا اقماش گفتندی ... در آمد و بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد. (تاریخ بیهقی ). اول کسی که تبرزین و ناچخ بساخت او بود تا مزدک را زخم کند
۞ . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ
1 ص
90).
خر ز بهر دفع خار از سوز درد
جفته می انداخت صد جا زخم کرد.
مولوی .
نهضت فرمودن رکاب مبارک ملک معظم به اوق ... و ستدن قصیل و چند کس را زخم کردن و عاجز شدن ایشان ... و چند کس از ایشان در خندق حصار سمور انداختن و زخم و قتل کردن و بفیروزی باز گشتن . (حبیب السیر). کتف السرج الدابه ؛ زخم کرد زین شانه ٔ ستور را. (منتهی الارب ). || آسیب واردآوردن . زیان رساندن
۞ : گربه ٔ بیدره ای سگ صفتی پیش گرفت
پاچه ام را نکند زخم چرا در کشمیر.
ملاطغرا (از آنندراج ).
|| بر شکافتن عمارت نیز اطلاق شده . (آنندراج از بهار عجم و غوامض سخن )
: زخم کن این گنبد شنگرف را
درقلم نسخ کش این حرف را
نظامی (مخزن الاسرار از آنندراج ).
|| زخمی
۞ کردن . کاری از کارهای پهلوانی نمودن . ضرب شصت نشان دادن
: ازهر برخاست ، بیک دست سروی این گاو بگرفت و بدیگر دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر پس گفت [ یعقوب لیث به ازهر ] : زخمی بکن ، یک گاو را دور انداخت چنانک بر پهلو بیفتاد شمشیر بر کشید و دیگر گاو راشمشیری بزد بدو نیم کرد. (مجمل التواریخ و القصص ).