اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زر

نویسه گردانی: ZR
زر. [ زِرر ] (اِخ ) نام یکی از دو ستاره ٔ هنعه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ضر. [ ض ِرر / ض ُرر ] (ع اِمص ) جمع میان دو زن .اسم است مضارة را، یقال : تزوّج علی ضِرة و ضُرة؛ ای مضارة ای جمع بین امرأتین او ثلاث . (منتهی...
ظر. [ ظِرر ] (ع اِ) اُظرور. سنگ یا سنگ گرد تیزاطراف . ج ، ظِرار، ظِرّار.
ظر. [ ظَرر / ظُرر ] (اِخ ) نام آبی است .
طلا ، فلزی گرانبها با نشان اختصاری Au در شیمی
ذر. [ ذَ ] (ع فعل امر) مفرد فعل امر از وذر. ۞ مان . بمان . دَع . بگذار. بهل : ذرنی و من خلقت وحیدا. (قرآن 11/74). قل اﷲ، ثم ذرهم . (قرآن...
ذر. [ ذَرر ] (اِخ ) نامی از نامهای مردان عرب .
ذر. [ ذَرر ](ع مص ) پراکندن . دانه افشاندن بزمین . || ترنجیده شدن . || ذرّ بقل ؛ روئیدن تره . || ذرّ شمس ؛ برآمدن خور. || ذرّ ارض نبت را...
ذر. [ ذَرر ] (ع اِ) ج ِ ذرّة. موران خرد. مورچه و صدمورچه را گویند به وزن یک دانه جو است . و قیل لیس لها وزن ٌ و یحکی ان ّ رجلاً وضع خبزاً ح...
ذر. [ ذَرر ] (اِخ ) ابن حبیش الشکری العطاردی . وی از تابعین و محدث و مقری است . و قرائت عبداﷲبن مسعود از خود او و عبداﷲ از علی علیه السلام ...
ذر. [ ذَرر ] (اِخ ) ابن عبداﷲ، مکنی به ابی عمر. محدث است . و رجوع به عیون الأخبار ابن قتیبه ٔ دینوری ص 269 شود.
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۱ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.