زردرویی کشیدن . [ زَ ک َ
/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خجالت کشیدن . شرمندگی . شرمساری
: زردرویی می کشم زآن طبع نازک بی گناه
ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم .
حافظ.
هرکه در مزرع دل تخم وفا سبز نکرد
زردرویی کشد از حاصل خود وقت درو.
حافظ.
زردرویی بکشد هرکه حجابی دارد
غنچه تا گل نشود رنگ نمی گرداند.
ملا مفرد همدانی (از آنندراج ).