زرق
نویسه گردانی:
ZRQ
زرق . [ زَ رَ ] (ع مص ) گربه چشم شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کور شدن . (از اقرب الموارد). نابینا گردیدن چشم . (ناظم الاطباء). || کبودرنگ شدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) || صاف گردیدن آب . (ناظم الاطباء). صاف شدن آب و جز آن . (غیاث اللغات ).
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ذرق . [ ذَ ] (ع اِ) پیخال . سرگین مرغ . (مهذب الاسماء). ریخ . (زمخشری ). فضله ٔ طیر. چلغوز مرغ . روث طیور. (داود ضریر انطاکی ).
ذرق . [ ذَ ] (ع مص ) سرگین افکندن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ). فضله افکندن طیور. سرگین اوکندن مرغ . (زوزنی ). پیخال افکندن . ریخ زدن مرغ . اِ...
ذرق . [ ذُ رَ ] (ع اِ) حندقوقا. حندقوقی . حباقی . سپست دشتی . آسپست دشتی . حندقوق . حندقوقی بری . ۞ حندقوقای بستانی (؟) دیوسپست . دیوآسپست . ...
ذرق الطیر. [ ذَ قُطْ طَ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ پرندگان . || خرفطان . بنتومة. رقعةالفارسیة. عنم . داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: ذرق ، یطلق علی ...
ذرق الطیور. [ ذَ قُطْ طُ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به ذرق الطیر شود.
ذرق الخطاطیف . [ ذَ قُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) سرگین پرستوک .صاحب اختیارات گوید: به پارسی سرگین پرستوک خوانند چون در چشم کشند سپیدی که در چش...