اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زرق

نویسه گردانی: ZRQ
زرق . [ زَ ] (اِخ ) شهرکی است [ به خراسان ] از عمل مرو و کشت و برز آن بر آب رود مرو است . (حدود العالم ). اسم بلده ای به مرو که یزدجرد، آخرین ملوک ساسانی بدانجا کشته شد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
سواران بجستن نهادند روی
همه زرق از او شد پر از گفتگوی .

فردوسی .


همی تاخت جوشان چو از ابر، برق
یکی آسیا دید بر آب زرق
فرودآمد از اسب شاه جهان ۞
ز بدخواه در آسیا شد نهان .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ذرق . [ ذَ ] (ع اِ) پیخال . سرگین مرغ . (مهذب الاسماء). ریخ . (زمخشری ). فضله ٔ طیر. چلغوز مرغ . روث طیور. (داود ضریر انطاکی ).
ذرق . [ ذَ ] (ع مص ) سرگین افکندن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ). فضله افکندن طیور. سرگین اوکندن مرغ . (زوزنی ). پیخال افکندن . ریخ زدن مرغ . اِ...
ذرق . [ ذُ رَ ] (ع اِ) حندقوقا. حندقوقی . حباقی . سپست دشتی . آسپست دشتی . حندقوق . حندقوقی بری . ۞ حندقوقای بستانی (؟) دیوسپست . دیوآسپست . ...
ذرق الطیر. [ ذَ قُطْ طَ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ پرندگان . || خرفطان . بنتومة. رقعةالفارسیة. عنم . داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: ذرق ، یطلق علی ...
ذرق الطیور. [ ذَ قُطْ طُ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به ذرق الطیر شود.
ذرق الخطاطیف . [ ذَ قُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) سرگین پرستوک .صاحب اختیارات گوید: به پارسی سرگین پرستوک خوانند چون در چشم کشند سپیدی که در چش...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.