گفتگو درباره واژه گزارش تخلف زرة نویسه گردانی: ZR زرة. [ زِرْ رَ ] (ع اِ) نشان گزیدگی ۞ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فربهی شتران . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || عقل . (ذیل اقرب الموارد). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی ضرح ضرح . [ ض َ ] (ع اِ) پوست . پوست تنک ، یا عام است . (منتهی الارب ). ضرح ضرح . [ ض َ ] (ع مص ) راندن . یکسو کردن . (منتهی الارب ). || دور کردن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (تاج المصادر). || باطل کردن گواهی کس... ضرح ضرح . [ ض َ رَ ] (ع ص ) مرد تبه کار. (منتهی الارب ). مرد فاسد. (منتخب اللغات ). || نیّةٌ ضَرَح ٌ؛ آهنگ دور و دراز. (منتهی الارب ). نیت دور. (م... ذره ذره . [ ذَرْ رَ / رِ ] (اِ) هر جزء غبار منتشر در هوا و جز آن . چیزهای نهایت خرد که از روزن پیدا آید چون آفتاب یا روشنی بر وی تابد. صاحب کشاف ... ذرءة ذرءة. [ ذُ ءَ ] (ع اِ) پیری . یا اوّل سپیدی موی که در مقدّم سر ظاهر شود. ذرءة ذرءة. [ ذِ ءَ ] (ع اِ) کلمه ای است که عرب بدان میش را برای دوشیدن خواند، و گویند: ذِرءَ ذِرءَ، مبنیا علی الفتح . ذرح ذرح . [ ذَ ] (ع مص ) ذرح طعام ؛ ذراح در وی افکندن . || ذرح شی ٔ در ریح ؛ بباد دادن آن یعنی پرانیدن آن را بباد. ذرح ذرح . [ ذَ رَ ] (ع اِ) درختی است که از چوب آن پالان سازند. ذرح ذرح . [ ذُرْ رَ ] (ع اِ) ذروح . رجوع به ذروح و ذراریح شود. ذرح ذرح . [ ذُ رَ ] (اِخ ) نام پدر یزید سکونی شاعر. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود