اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زره

نویسه گردانی: ZRH
زره . [ زَ رِه ْ / زِ رِه ْ ] (اِ)... جامه ای باشد که از حلقه های آهنین ترتیب داده اند و در روزهای جنگ پوشند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). پوششی است مانند جوشن و خفتان از تصنعات داود نبی علیه السلام برای حفظ بدن از رسیدن حربه ٔ جنگ مانند تیر و شمشیر و نیزه ... و شعرا زلف پرحلقه ٔ خوبان را به زره تشبیه می نمایند... (انجمن آرا) (آنندراج ).جامه ٔ جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی و آن را بهنگام جنگ بر روی لباسهای دیگر می پوشیدند. (فرهنگ فارسی معین ). بافته ای از مفتول آهن ، بر خلاف جوشن که غیبه غیبه است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نیم تنه ای است که در قدیم الایام در بر می کردند واز گردن تا کمر می پوشاند. کتاب نحمیا 4:16 کتاب ایوب 41:26. و آن را از ماده ٔ سخت و ضخیم یا از کتان توبر تو و یا از فلس های برنجی و رویهم گذارده میخ می کردند و همچو ماهی بنظر می رسید و یا از حلقه های کوچک آهنی که با یکدیگر جفت کرده بودند، می ساختند. سفر خروج 28:32 و 39:23. (قاموس کتاب مقدس ). درع . لبوس . لامه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). علماء. غلیلة. سرد.کافر. جبه . نجث . نفیذه . (منتهی الارب ). پهلوی «زره » ۞ ، پازند «زره » ۞ ، برابر اوستایی «زراذَه » ۞ . ارمنی دخیل «زراه - ک » ۞ ، آرامی دخیل «زراد» ۞ و زَرَد عربی از آن مأخوذ است . کردی «زیری « » ۞ زیرخ » ۞ (زره )، افغانی (زیره ) ۞ ، بلوچی «زیریه » ۞ ، استی «زغر» ۞ (زره )... (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : و از ناحیت (غور) برده و زره و جوشن و سلاحهای نیکو افتد. (حدود العالم ).
هزار و چهل مرد شمشیر داشت
که دیبا ز بالا، زره زیر داشت .

فردوسی .


من اینک میان را به رومی زره
ببندم که نگشایم از تن گره .

فردوسی .


به فرکشی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا ۞ .

فردوسی .


زره زیر بد جوشن اندر میان ۞
به بالابپوشیده ببربیان .

فردوسی .


ماهی در آبگیر دارد جز عین زره
آهو در مرغزار دارد سیمین شکم .

منوچهری .


سه هزار مرد نشسته بودند با خود و جوشن و زره . (تاریخ سیستان ). شهر آذین بستند از در سرای ارتاشی تا... و همه بخود و مغفر و زره و جوشن و دیبا بیاراستند. (تاریخ سیستان ). بسیار نثار و هدیه آورده بود از سپر و زره . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110). قومی که از اهل و خویش او بودند با وی (عبداﷲ زبیر) ثبات خواستند کرد در جوشن و زره .(تاریخ بیهقی ایضاً ص 187). مادرش (مادر عبداﷲ زبیر) زره بروی راست می کرد. (تاریخ بیهقی ایضاً).
کمان آژفنداک شد ژاله تیر
گل غنچه پیکان زره آبگیر.

اسدی .


خواهی که تیر دهر نیابد ترا
جوشن ز علم جوی ز طاعت زره .

ناصرخسرو.


نبینی که بدرید صد من زره را
بدان کوتهی یک درم سنگ پیکان .

ناصرخسرو.


لابد مظفر آید آن کس که گاه جنگ
از غمزگان و زلفش تیر و زره بود.

مسعودسعد.


دوستان را من زره پنداشتم ۞ بودند هم
لیک بهر دشمنان جاهل بی دین من .

سیدحسن غزنوی .


نقطه ٔ کاری کناره کن که زره را
ساز جز از نقطه ٔ کنار نیابی .

خاقانی .


نقطه ٔ حلقه ٔ زره دیدی
که نشسته ست بر کران خلوت .

خاقانی .


باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زره غالیه فامت نرسانید.

خاقانی .


از پی کین توختن از خصم تو
آب زره دارد و آتش سنان .

خاقانی .


خود از برای سر، زره از بهر بر بود
تو جنگجوی عادت دیگر نهاده ای .
در بر گرفته ای دل چون خودآهنی
وآن زلف چون زره را بر سر نهاده ای .

ظهیر فارابی (از انجمن آرا) (آنندراج ).


و می گفت نیزه اگرچه مارپیکر است چون به سیم حلقه ٔ زره میرسد، مرتعش می شود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 193).
شبیخون کرد و آمد سوی بهرام
زره را جامه کرد و خود راجام .

نظامی .


قصد کمین کرده کمندافکنی
سیم زره ساخته رویین تنی .

نظامی .


زره چون درنمی پوشیم از زلف
میان تیربارانم میفکن .

عطار.


رها نمی کند این نظم چون زره درهم
که خصم تیغ تعنت برآورد ز نیام .

سعدی .


خشم و قهر و غضبت جوشن و جبه ست و زره
شهوتت جامه ٔ خوابست و لباست شب تار.

نظام قاری .


از پی حرب عدوی تو زره بافد ابر
آسمان جبه و انجم همه بر وی مسمار.

نظام قاری .


یکی زره به بر از تسملو درافکنده
یک از قواره ٔ جیبش به پیش روی سپر.

نظام قاری .


- زره آب ؛ موجهای خفیف آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زره دامن ؛ دامن زره . (از فهرست ولف ) :
پیاده شد آن مرد پرخاشخر
زره دامنش را بزد بر کمر.

فردوسی .


زره دامنش را بزد بر کمر
پیاده برآمد بر آن کوه بر.

فردوسی .


ز اسب اندرآمد گو شیر نر
زره دامنش را بزد بر کمر.

فردوسی .


- زره داوودی ؛ زره منسوب به داود، زره عالی . زرهی محکم که تیر و شمشیر در آن کارگر نباشد :
خاسته از مرغزار غلغل تیم وعدی
درشده آب کبود در زره داوودی .

منوچهری .


... با غواشی از دیباهای رومی و عامه ٔ لشکر همه زره های داوودی درپوشیدند و خودهای فرنگی بر سر نهادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 333).
کشیدند در دوش مردان کار
زره های داوودی زرنگار.

ملا عبداﷲ هاتفی (از آنندراج ).


- زره موی ؛ جعدآن . شکن آن . (یادداشت ایضاً). رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 140 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زره . [ زَرْ رَ ] (ع اِ) گزیدگی . || جراحت شمشیر. (از اقرب الموارد).
زره . [ زِ رِ ] (اِخ ) نام ولایتی است از سیستان . (برهان ) (از ناظم الاطباء). ولایتی است که تعلق به سیستان دارد. (جهانگیری ). شهر و قصبه ٔ سیس...
زره . [ زِ رِ ] (اِخ ) نام یکی از خویشان افراسیاب است و او سعی تمام در کشتن سیاوش کرد. (برهان )(از جهانگیری ) (از ناظم الاطباء). نام مردی ...
زره در. [ ] (اِخ ) (قره قاچ ) دهی از دهستان تاررود است که در بخش مرکزی شهرستان دماوند، در 21 هزارگزی جنوب باختری دماوند واقع است و 550 تن...
زره سم . [ زَ / زِ رِه ْ س ُ ] (ص مرکب ) هر آنچه سوراخ می کند زره را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : سوگند میخورم بسنان زره سمت کز تاب حمله گوئ...
زره گر. [ زَ / زِ رِه ْ گ َ ] (ص مرکب ) زره ساز و کسی که زره می سازد. (ناظم الاطباء). معروف . (آنندراج ). زراد. دراع . سراد. زره باف . آن که زر...
زره ور. [ زَ / زِ رِه ْ وَ ] (ص مرکب ) زره پوشیده . زره دار. (ناظم الاطباء). دارع . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زره دار : که دیده ست مشک مسلسل ...
زره گری . [ زَ / زِ رِه ْ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل زره گر. زره ساختن . زره بافی . زره سازی : خدای تعالی آهن را فرمانبر داروی (داود) کرد تا در دس...
زره مرگ . [ زِ رِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باسک است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایر...
زره موی . [ زَ / زِ رِه ْ ] (ص مرکب ) زره مو. کسی که بر روی خویشتن موی خود را بسان زره سازدو بدان روی را بپوشاند. (ناظم الاطباء). || کسی ...
« قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.