زره پوش . [ زَ رِه ْ
/ زِ رِه ْ ] (نف مرکب ) زره پوشنده . کسی که زره پوشد. (از فرهنگ فارسی معین ). پوشنده ٔ زره . پوشنده ٔ پوشاکی بافته از فلز صیانت تن را از تیر و شمشیر و جز اینها
: گر حور زره پوش بود ماه کمانش
گر سرو غزل گوی بود کبک قدح خوار.
رودکی .
|| (ن مف مرکب ) زره پوشیده . (فرهنگ فارسی معین ). کسی که زره و دیگر پوشاکهای سپاهی را پوشیده باشد. (ناظم الاطباء)
: بدو گفت شاها، به باغ اندرست
زره پوش مردی ، کمانی به دست .
فردوسی .
چودیلمان زره پوش شاه مژگانش
به تیز زوبین بر پیل ساخته خنگال .
عسجدی .
طغرل به شهر رسید... با سواری سه هزار بیشتر زره پوش . و وی کمانی به زه کرده داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
565). یک علامت سیاه از بالا بگسست با سواری دوهزار زره پوش ، گفتند که داوود بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص
587).
زره پوش گشتند مردان بستان
مگر باغ با زاغ پیکار دارد.
ناصرخسرو.
به زره پوش قد تیروشت
به کمانکش مژه ٔ تیغزنت .
خاقانی .
زره پوشان دریای شکن گیر
به فرق دشمنش پوینده چون تیر.
نظامی .
زره برهای از زهر آب داده
زره پوشان کین را خواب داده .
نظامی .
زره پوشی ازساقه ٔ قلب شاه
درآمد چو شیری به آوردگاه .
نظامی .
زره پوش را چون تبرزین زدی
گذر کردی ازمرد و بر زین زدی .
سعدی (بوستان ).
زره پوش خسبند جنگ اوژنان
۞ که بستر بود خوابگاه زنان .
سعدی (بوستان ).
ایمنی از خلق برد آن مژه ٔ جنگجوی
باشد از او در هراس زلف زره پوش تو.
ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
|| مجازاً، موّاج . دارای موج
: آب از نسیم باد زره پوش گشته ست
مفتون زلف یار زره موی خوشتر است .
سعدی .
|| (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) آنچه که با زره مجهز است وگلوله های معمولی بدان کار نکند
۞ ، کشتی زره پوش . (فرهنگ فارسی معین ). نوعی کشتی که زرهی آهنین دارد.
۞ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زره دار. رجوع به زره دار شود. || تانک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زره و دیگر ترکیبهای آن شود.