اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زشت روی

نویسه گردانی: ZŠT RWY
زشت روی . [ زِ ] (ص مرکب ) زشت رو. بدروی . بدشکل . (از ناظم الاطباء). آنکه دارای چهره ٔ زشت باشد. زشت صورت . (از فرهنگ فارسی معین ). قَمهَد. دَمامَه . طِنفِس . مُشَوَّه . دَمیم . زَکازِک . (منتهی الارب ) :
بدو گفت سیندخت کای زشت روی
سخن بشنو و پاسخش را بگوی .

فردوسی .


زآنکه با زشت روی دیبه و خز
گرچه خوبست خوب ننماید.

ناصرخسرو.


برآشفته شد شاه از آن زشت روی
چو تیغ از تنش سر برآورد موی .

نظامی .


فقیهی دختری داشت به غایت زشت روی .
(گلستان ).
نه از جور مردم رهد زشت روی
نه شاهد ز نامردم زشتگوی .

سعدی (بوستان ).


دختری زشت روی و بدخو داشت
کز همه چیز جامه نیکو داشت .

سعدی .


گر تو را حق آفریده زشت رو
تو مشو هم زشت رو هم زشت خو.

مولوی .


رجوع به ماده ٔ بعد، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.