زشت کار. [ زِ ] (اِ مرکب ) کار زشت . فعل بد. عمل مکروه و ناپسند
: ببینیم پاداش این زشت کار
بپیچی به فرجام از این روزگار.
فردوسی .
مگر بند، کز بند عاری بود
شکستی بود زشت کاری بود.
فردوسی .
ننگرم از این به سوی حرمت کس
کآید از این زشت کار، عار مرا.
ناصرخسرو.
|| (ص مرکب ) زشت کار. بدکار. بدعمل . کسی که دست بکار بد زند. زشت کردار
: زدن چوب سخت از یکی دوستدار
به از بوسه ٔ دشمن زشت کار.
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 99).
هر آنکو به نیکی نهان وآشکار
دهد پند و او خود بود زشت کار
چو شمعی بود کو کم و بیش را
دهد نورو سوزد تن خویش را.
اسدی .
جهان دلفریب ناوفادار
سپهر زشت کار خوب منظر.
ناصرخسرو.
بدگمان باشد همیشه زشت کار
نامه ٔ خود خواند اندر حق یار.
مولوی .
رجوع به ماده ٔ بعد، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.