زعر. [ زَ
/ زَ ع ِ ] (ع ص ، اِ) تنک موی . || موی تنک و پریشان . || جای کم نبات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برهنه . عریان . (ناظم الاطباء) || مرد بدخوی . (ناظم الاطباء)
: دارا زعر بود ظالم ، و وزیر او بدسیرت و بدرای . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
57). معیوب و بداندیش و بداندرون و خونخوار بود و زعر و بدخوی
۞ . (فارسنامه ایضاً ص
74). و با جلدی زعری عظیم تا بغایتی که باک ندارند که بر عامل بیک من کاه و یک بیضه رفع کنند. (چهارمقاله ٔ نظامی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).