اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زعط

نویسه گردانی: ZʽṬ
زعط. [ زَ ] (ع مص ) خبه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) خفه کردن کسی را. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || بانگ کردن خر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
ذات الاوتار. [ تُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) رودجامه . آلت زهی . هر آلت موسیقی که آن را زه و وتر باشد.
ذات الاقبر. [ تُل ْ اَ ب َ ] (اِخ ) هی جبل ٌ به نعمان . (المرصع).
ذات الاقراء. [ تُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ) زن که اوقات حیض او منتظم باشد: عده ٔ طلاق ذات الاقراء اگر زوج با وی آرمیده باشد سه طهر است .
ذات الاکارع . [ تُل ْ اَ رِ ] (اِخ ) نام قصیده ٔ رائیه از فرزدق شاعر معروف است و این یکی از قصائد خوب اوست و مطلع آن این است :عرفت با علی ...
ذات النطاقین . [ تُن ْ ن ِ ق َ ] (اِخ ) لقب اسماء بنت ابی بکر زوجه ٔ زبیربن عوام و مادر عبداﷲبن زبیر و عروةبن الزبیر. تاریخ بیهقی پس از شرح ...
ذات المزاهیر. [ تُل ْ م َ ] (اِخ ) نام پشته هائی سرخ است به بلاد بنی بکر.
ذات المحمول . [ تُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) کبری . کبرای قیاس ۞ . مقابل ذات الموضوع که صغرای قیاس ۞ است .
ذات النحیین . [ تُن ْ ن ِ ی َ ی ] (اِخ ) لقب زنی است از تیم اﷲبن ثعلبة. وی در جاهلیت روغن فروختی . روزی خوات بن جبیر انصاری بروغن خریدن ن...
ذات المطامیر. [ تُل ْ م َ ] (اِخ ) شهری است به ثغور شامیة.و در کتاب الفتوح در ایام مهدی و مأمون و معتصم نام او آمده است و نیز در فتوح ذک...
ذات المواشی . [ تُل ْ م َ ] (اِخ ) نام زرهی از رسول اﷲ صلوات اﷲ علیه .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.