زعط
نویسه گردانی:
ZʽṬ
زعط. [ زَ ] (ع مص ) خبه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) خفه کردن کسی را. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || بانگ کردن خر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
ذات غسل . [ ت ُ غ ِ ] (اِخ ) ابن موسی گوید موضعی است میان یمامه و نباج و میان آن و نباج دو منزل است و آن در اول بنی کلیب بن یربوع را ب...
ذات فرض . [ ت ُ ف َ ] (ع ص مرکب ) آنکه در ارث فریضه دارد، مقابل عاصب .
ذات فرق . [ ت ُ ف َ / ف ِ ] وذات فرقین . (اِخ ) موضعی است بنی سلیم را. (المرصع).
ذات کهف . [ ت ُ ک َ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک ضریّة و بدانجا بنویربوع را با جیش منذربن ماءالسماء جنگی روی داد و غلبه بنویربوع را بود. جریر گوی...
ذات لظی . [ ت ُ ل َ ظا ] (اِخ ) موضعی است بحرةالنار و حرةالنار میان وادی القری و تیما از دیار غطفان . در عقدالفرید آمده است : و اقبل رجل ٌ الی ...
ذات لوث .[ ت ُ ل َ ] (اِخ ) موضعی است . راعی راست : و اظعان طلبت بذات لوث یزید رسیمها سرعاً و لیناانخن جِمالهن بذات غسل سراةالیوم یمهدن الکد...
ذات مرة. [ ت َ م َر رَ تن ] (ع ق مرکب ) در یک باری . (قاضی خان بدر محمد دهار). کرتی . نوبتی .
ذات شهر. [ ت َ ش َ رِن ْ ] (ع ق مرکب ) به ماهی . در ماهی .
ذات ضغن . [ ت ُ ض ِ ] (ع ص مرکب ) ناقة ذات ضغن ؛ ماده اشتری دوستار وطن یعنی جایباش خویش . ای مائلةٌ الی وطنها؛ اشتر ماده که شوگاه خویش دو...
ذات شفة. [ت ُ ش َف َ] (ع اِ مرکب ) کلمه : کلّمته فما رَد علی ّ ذات شفة؛ با وی گفتم و او یک کلمه پاسخ نکرد یا هیچ نگفت .