زعل
نویسه گردانی:
ZʽL
زعل . [ زَ ع َ ] (ع مص ) نشاط کردن . (زوزنی ). نشاطی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شادمان شدن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شادمان و خرم گردیدن . (ناظم الاطباء). || برجستن وتوسنی کردن اسب بر غیر سوار خود. (از منتهی الارب ). (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زعل . [ زَ ع ِ ] (ع ص ) سخت گرسنه و درپیچان از گرسنگی . || شادان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
زعل . [ زَ ع َ ] (ع اِ) شوق . نشاط. (ناظم الاطباء). || کسالت و اندوه . ناگواری و عدم رضایت . اضطراب . خستگی و درماندگی . (از دزی ج 1 ص 593).
زال . (ص ، اِ) پیر فرتوت سفیدموی باشد. ۞ (برهان قاطع). و اکثر بر زن پیر اطلاق کنند. (آنندراج ). فرتوت و پیر سخت هرم بود. (فرهنگ اوبهی ) : ش...
زال . (اِخ ) پدر رستم است چون او سفیدموی بوجود آمد به این نام خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) ۞ . داستان متولد شدن زال پدر رستم وپرورش ی...
زال . [ زال ل ] (ع ص ) درهم زال ؛ منصب ّ و قیل ناقص . (اقرب الموارد). درم ناقص و کم وزن . (آنندراج ).
زال . (اِخ ) دهی است از دهستان پرزندات بخش زنوز شهرسان مرند. واقع در 33000گزی شمال باختری مرند و 3000گزی راه آهن جلفا به مرند و دارای آب ...
ذعل . [ ذَ ] (ع مص ) اقرار کردن پس از انکار.
ضعل . [ ض َ ع َ ] (ع اِمص ) باریکی بدن جهت نزدیکی و تقارب نسب و این حسب گمان عربست که مرد را از زن قریب النسب فرزند باریک بدن و نحیف جث...
زال /zāl/ ۱. (پزشکی) آنکه موهای سر، ابرو، و مژههایش سفید است؛ مبتلا به بیماری زالی. ۲. (اسم، صفت) [قدیمی] پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن پسر: ◻︎ رشت...
ذال . (ع اِ) خوج خروه . تاج خروس . خود خروه . عرف الدیک . و آن گوشتپاره ای سرخ است که بر سر خروس بود. ۞ فش خروس . (قاض یخان بدر محمد دهار...