زفر. [ زَ ف َ
/ زَ ] (اِ)دهان را گویند که به عربی فم خوانند. (برهان ). دهان ... و آن را زفو نیز گفته اند... (انجمن آرا) (آنندراج ). دهان . (جهانگیری ). دهان . فم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). اوستا «زفر»
۞ (گلو)، پهلوی زفر. هوبشمان زفر و «زفن »
۞ فارسی را با سانسکریت «جبه »
۞ (گرفتن ، با پوزه گرفتن ) و «جمبهه »
۞ (دندان ، اسنان ، گلو) متعلق می داند. (حاشیه ٔ برهان چ معین )
: زبانش
۞ بسان درختی سیاه
زفر بازکرده فکنده براه .
فردوسی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
به سوی زفر کردم آن تیر رام
بدان تا بدوزم زبانش
۞ به کام ...
سه دیگر زدم بر میان زفرش
۞ برآمد همی جوش خون از جگرش .
فردوسی (یادداشت ایضاً).
تیر تو جگر دوزد، سهم تو زفر بندد
بس خانه کزآن بی کس زین زیرو زبر داری .
فرخی .
خدای خواننده آن سنگ را همی شمنان
چه بیهده سخن است این که خاکشان به زفر.
فرخی .
مرغزاری که تهی بودی یک چند ز شیر
شیر بیگانه در او کرد همی خواست گذر
شیر بازآمد و شیران همه روباه شدند
همه را هیبت او خشک فروبست زفر.
فرخی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
عصای موسی تیغ ملک برابرشان
چو اژدها شده و باز کرده ،پهن زفر.
عنصری (یادداشت ایضاً).
چو عاشق کرده خونین هر دو دیده
زفر بگشاده چون نار کفیده .
(ویس و رامین ).
زدش پهلوان نیزه ای بر زفر
سنانش از قفا برد ده رش بدر.
اسدی .
|| کنج دهان را هم گفته اند. (برهان ). کنج دهان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || استخوانی را نیز گویند که دندان از آن روید و برآید. (برهان ). فک . (فرهنگ فارسی معین ). استخوانی که دندان از آن روید. (فرهنگ رشیدی ). استخوانهای دو فک که دندان از آنها روید. (ناظم الاطباء).
-
زفر زبرین ؛ فک اعلی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین )(از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به ترکیب بعد شود.
-
زفر زیرین ؛ فک اسفل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین )
: هر حیوانی به وقت خاییدن زفر زیرین جنباند و یکی مخالف بود، چنانکه تمساح زفر زبرین جنباند و زیرین نجنباند. (دانشنامه ص
43 از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به ترکیب قبل شود.
|| چرک . نجاست .(ناظم الاطباء).