زکی . [ زَ کی ی ] (ع ص ) پاکیزه . (ترجمان القرآن )(منتهی الارب ). پاک از فساد. (غیاث ) (آنندراج ). طاهر. طیب . پاک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
: بویا چون مشک زکی بینمش
گاه جوانمردی و گاه وقار.
منوچهری .
معجزه همچون گواه آمد زکی
بهر صدق مدعی در بیشکی .
مولوی (مثنوی ).
|| فعیل از زکاء بمعنی فاعل و در سوره ٔ مریم
۞ : قال انما اءَنا رسول ربک لأَهب لک غلاماً زکیّا. بیضاوی گوید: یعنی طاهر از گناهان و نامی بر خیر. (از اقرب الموارد). || زائد الخیر و الفضل بین الزکاء. (ذیل اقرب الموارد). || نیکو و خوش عیش . ج ، ازکیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).