اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زکی

نویسه گردانی: ZKY
زکی . [ زَ کی ی ] (اِخ ) (پارسا) انجیل لوقا 19: 2 مردی از اغنیای یهود است که در اریحا سکونت داشته ، رئیس عشاران آن حدود بود. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
زکی شیرازی . [ زَ کی ی ِ ] (اِخ ) شیخ عبداﷲبن ابی تراب بن بهرام بن زکی بن عبداﷲ بی خبر است . وی از فحول فضلا و عدول حکمای عهدخود بود. قاضی ...
زکی همدانی . [ زَ کی ی ِ هََ م َ ] (اِخ ) جوانی نامراد و از نعلچی گری مدارا می گذرانیده ... و اکثر در اردوی شاه طهماسب صفوی در نزد امراء بوده ...
زکی خان زند. [ زَ ن ِ زَ ](اِخ ) از سرداران مشهور زندیه و پسر بوداق خان و پسرعم کریمخان و همچنین برادر مادری وی و در دوران حکومت کریمخان ا...
ابن زکی الدین . [ اِ ن ُ زَ کی یِدْ دی ] (اِخ ) محمدبن ابی الحسن علی بن محمدبن یحیی بن علی بن عبدالعزیز. فقیه شافعی دمشقی ، ملقب به محیی ...
قاضی ابن زکی الدین . [ اِ ن ُ زَ کی یُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن زکی الدین علی . رجوع به ابن زکی الدین محمد شود.
ذکی . [ ذَ کی ی ] (ع ص ) مرد تیزخاطر. دل تیز.(مهذب الاسماء). تیزدل . زیرک . (دهار). تیزطبع. (غیاث اللغات ). المعی ّ. هوشیار. هوشمند. تیزهوش . زودیا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.