زل
نویسه گردانی:
ZL
زل . [ زِ ] (اِ) گوسفند بی دنبه و آن نوعی از گوسفند است که در ایران نبود و به تازگی معدودی آورده اند و گوسفندان سواحل مازندران از جنس زل است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و دویست و هشتاد هزار گوسفند از... و زل خاص او در دست چوپانان . (تاریخ طبرستان ).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
زل . [ زِل ل ] (اِ) آفتاب زل ؛ آفتابی سخت گرم و بی ابر: در زل آفتاب ؛ زل گرما و در تیزی حرارت آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زل . [ زَل ل ] (ع مص ) بلغزیدن قوم . (تاج المصادر بیهقی ). لغزیدن .(ترجمان القرآن ) (دهار). لغزیدن در گل . || لغزیدن در سخن و خطا کردن . (منت...
زل . [ زُل ل ] (ع ص ) لغزان . یقال : مقام زل ؛ جای لغزان و کذا زحلوفة زل ؛ جای لغزیدن لغزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اق...
زل . [ زِ ] (اِخ ) ۞ شهری در بلژیک (فلاندر شرقی ) و بر کنار اسکو ۞ واقع است و 14500 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
زل زل نگاه کردن . [ زُ زُ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیره خیره دیدن کسی را. خیرخیر نگاه کردن . بربر نگاه کردن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)...
اله زل . [ اِ ل ِ زِ ] (اِخ ) ۞ نام دهستانی در هنو ۞ از کشور بلژیک که دارای 4400 تن سکنه است .
زل زدن . [ زُ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی دیدن . بِربِر نگاه کردن . زُل کردن چشم . زُل زُل به چشم کسی د...
به کسر ز. زل باش: زود باش در گویش کازرونی(ع.ش)
زل و زنده . [ زِ ل ُ زِدَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در هشتادسالگی زل و زنده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در تداول ، سرخوش و توانا و ع...
ضل . [ ض َل ل / ض ُل ل ] (ع اِمص ) هلاکی . (منتهی الارب ). هلاک . (منتخب اللغات ). || گمراهی . قولهم : ضل بن ضل (بکسر و ضم اول در هر دو)؛یعن...