اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زمخت

نویسه گردانی: ZMḴT
زمخت . [ زَم ُ / زُ م ُ ] (اِ، ص ) آنچه زبان را گیرد.(رشیدی ). طعمی را گویند مانند هلیله و مازو و امثال آن و به عربی عفص خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). آنچه زبان را گزد و گوارا نبود. (انجمن آرا)(آنندراج ). عفص و گس و هر چیز که دهان را جمع کند ومنقبض نماید مانند پوست انار و مازو. (ناظم الاطباء). || نیشکر. (برهان ) (ناظم الاطباء). || گرهی را نیز گفته اند که بغایت سخت بسته باشند. (برهان ). گره بسته . (شرفنامه ٔ منیری ). عقد و گرهی که به غایت سخت باشد. (ناظم الاطباء). || کنایه از مردم گرفته و مقبوض و بخیل ودرشت و نالایق . (برهان ). چیزی سخت و درشت . (شرفنامه ٔ منیری ). مردم بخیل و ممسک و ناکس و ناتراشیده را نیز گفته اند... و زمخک به کاف تبدیل آن است و بعضی از معانی زفت با زمخت موافقت دارد... (انجمن آرا) (آنندراج ). خشن . ناتراشیده . بی تربیت . بی ادب ناهموار. مجازاً، بی عطوفت . بداندام . ناکس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
تیزی و گرم و گنده و بدبوی همچو سیر
خشک و زمخت ۞ و سرد و ترشروی چون سماق .

پوربهای جامی (از انجمن آرا و آنندراج ).


- زمخت و کلفت گفتن ؛ گفتن سخنان سخت و ناتراشیده . دشنام دادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
زمخت /zomoxt/ معنی ۱. ناهنجار؛ بی‌تناسب؛ بدون ظرافت. ۲. کلفت؛ درشت. فرهنگ فارسی عمید. ////////////////////////////////////////////////////////////////...
همتایان دیگر این واژه ی پارسی: نرگان nargān، نرک narak (دری) شدل ŝadal (خراسانی) استبدی estabdi، استمب estamb (سغدی)*** فانکو آدینات 09163657861
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.