اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زمین بوس

نویسه گردانی: ZMYN BWS
زمین بوس . [ زَ ] (حامص مرکب ) زمین بوسی . بوسیدن زمین و آن رسم ورود به درگاه شاهان و بزرگان بود. (فرهنگ فارسی معین ). سجده . سجود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بوسیدن زمین و آن نوعی از آداب است . (آنندراج ) :
برزویه شرط خدمت و زمین بوس بجای آورد. (کلیله و دمنه ).
از بهر زمین بوس تحیت ملکان را
ایوان تو محراب وجوه است و جباه است .

سوزنی .


باد از حسام شاه چو کلک تو سرزده
آن را که سر نه بهر زمین بوس گام توست .

سوزنی .


تا هیچ سرفراز نیابد به جان خلاص
گر پیش تونشد به زمین بوس سرگرای .

سوزنی .


ای بارگاه صاحب عالی خود این منم
کز قربت تو لاف زمین بوس می زنم .

انوری .


خورشید کرد میل زمین بوس او از آنک
سایه هزار میل بر از آسمان گذشت .

خاقانی .


همه مرد و زن در زمین بوس شاه
به حاجت نمودن گرفتند راه .

نظامی .


یکی از مقیمان آن زرعگاه
چنین گفت بعد از زمین بوس شاه .

نظامی .


کرد شخص دوم دعای دراز
در زمین بوس شاه بنده نواز.

نظامی .


ملک در سجده ٔ آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی .

حافظ.


ای صبا عرض زمین بوس مرا خواهی کرد
گر ترا بر گذر خلوت جانان راه است .

حاذق (از آنندراج ).


دررسیدند و پیش شاه شدند
در زمین بوس بارگاه شدند.

امیرخسرو (از آنندراج ).


- زمین بوس کردن ؛ زمین بوسی کردن . سجده کردن . افتادگی کردن :
زمین بوس کرد و ثنا گسترید
بدانسان که او را سزاوار دید.

فردوسی .


گودرز زمین بوس کرد و گفت : فرزندان من که کشته شدند همه فدای شاه اند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). و برادران مؤیدالدوله ابومنصور بویه و... پیش عضدالدوله زمین بوس کردند. (مجمل التواریخ و القصص ).
پیشت کند آسمان زمین بوس
ای درگهت آسمان دولت .

خاقانی .


درون رفت و بوسید شه را زمین
زمین بوس چون کرد خواند آفرین .

نظامی .


چو بر خود رنج ره کوتاه کردم
زمین بوس بساط شاه کردم .

نظامی .


در حله ٔ ما ز راه افسوس
گه رقص کند گهی زمین بوس .

نظامی .


گر آزاده ای بر زمین خسب و بس
مکن بهر قالی زمین بوس کس .

سعدی (دیوان چ مظاهر مصفا ص 279).


رجوع به زمین بوسی شود. || (نف مرکب ) آنکه زمین ادب بوسد. (از فرهنگ فارسی معین ). کسی که کرنش می کند و زمین را می بوسد و بخاک می افتد. (ناظم الاطباء). آنکه زمین را ببوسد. (آنندراج ). بوسنده ٔ خاک . سجده کننده . آنکه خاک را بوسد و شرط ادب بجای آرد :
پیش کعبه گشته چون باران زمین بوس از نیاز
و آسمان را در طوافش هفت دوران دیده اند.

خاقانی .


ای آسمانت کرده زمین بوس ۞ وتا ابد
هم آسمان ز خاک درت توتیا کند.

خاقانی .


وگر کرد ماهی ز یونس شکار
زمین بوس او کرد ماهی و مار.

نظامی .


در او درگهی دید در آسمان
زمین بوس او هم زمین و زمان .

نظامی (از آنندراج ).


شهی کآرزومند معراج اوست
زمین بوس او درةالتاج اوست ۞ .

نظامی (ایضاً).


خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد
زمین بوس ۞ قدرتو جبریل کرد.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.