زمین بوسی . [ زَ ] (حامص مرکب ) خاک بوسی . بوسیدن زمین . سجده
: من و بهتر ز من هزار کنیز
از زمین بوسی تو گشته عزیز.
نظامی .
-
زمین بوسی کردن ؛ خاکبوسی کردن . سجده کردن
: برنشست پیش بازآمدو از اسب به زیر افتاد و زمین بوسی کرد. بعد از آن رکاب ببوسید. پدر او را در کنار گرفت . (تاریخ طبرستان ).
زمین بوسی کن از راه غلامی
چنان گو کاین چنین گوید نظامی .
نظامی .
رجوع به زمین بوس شود.