زمین پیمای . [ زَ پ َ
/ پ ِ ] (نف مرکب ) مساح . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (دهار) (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات ) (ربنجی ) (ناظم الاطباء). کنایه از مساح باشد. (انجمن آرا) (آنندراج )
: عمران گفت : اصلحک اﷲ تو بدو مساح و زمین پیمای بر من حکم می کنی ... ولیکن دو گواه بیارم که ایشان هر دو از زمین پیمای تو عالمتر و پرخبرتر باشند. (تاریخ قم ص
106). و رسم و عادت مساح و زمین پیمای و اوضاع و اعمال ایشان . (تاریخ قم ص
107). پس من در این موضع آن را ایراد کردم و بنوشتم تا اصلی و دستور بود مساح و زمین پیمای را. (تاریخ قم ص
107). || سیاح و عالمگیر و جهان پیمای و مسافر را گویند. (برهان ). سیاح . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از مسافر و سیاح . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
: آتشین آب از جوی خونین برانم تا به کعب
کآسیاسنگی است بر پای زمین پیمای من .
خاقانی .