زنخ
نویسه گردانی:
ZNḴ
زنخ . [ زَ / زَ ن َ ] (ع مص ) برداشتن بزغاله سر خود را وقت شیر مکیدن از درماندن شیر به گلو یا از خشکی حلق . || متغیر و مزه برگشته گردیدن روغن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گندا شدن طعام . (تاج المصادر بیهقی ). تند شدن و تند گردیدن طعم و بوی چیزی . || (ص ) رکیک . قبیح . کریه . || کسی که کثیف و زشت گوید و کند. (از دزی ج 1 ص 606).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
کوتاه زنخ . [ زَ ن َ ] (ص مرکب ) آنکه زنخ کوتاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گشاده زنخ . [ گ ُ دَ / دِ زَ ن َ ] (ص مرکب ) گشاده عنان . عنان رهاکرده . آزادعنان : گشاده زنخ کردش و تیزتک بدیدش که دارد دل و زور و رگ .فردوسی ...
این یک برداشت کاملا شخصی است و ممکن است اشتباه باشد : با توجه به مصرع دوم بیت :"بر صخره از سیب زنخ بر میتوان دید / خورشید را بر نیزه کمتر میتوان ...