اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زنده کردن

نویسه گردانی: ZNDH KRDN
زنده کردن . [ زِ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حیات بخشیدن . به زندگی بازگرداندن . جان بخشیدن . احیاء. (فرهنگ فارسی معین ). احیاء. نشر. بعث . احیاء کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
تا تازه کرد یاد اوائل بدین خویش
تا زنده کرد ۞ مذهب یونانیان بخود.

دقیقی (یادداشت ایضاً).


چو کشته بود، زنده کردنش باز
کسی کی تواند به عمر دراز.

فردوسی .


بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم ۞ بدین پارسی .

فردوسی .


چو آن خاک ناچیز را بنده کرد
نخستین کیومرث را زنده کرد.

فردوسی .


گرچه بکشی تو مرا، صابر و خرسندم
که مرا زنده کند زود خداوندم .

منوچهری .


لشکری که دلهای ایشان بشده بود و مرده ، به تحسین پادشاهانه همه را زنده ۞ و یکدل و یکدست کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385).
و آنچ او ز دور مرده کند زنده
بس زنده و طری بود و زیبا.

ناصرخسرو.


اگر مرده را زنده کردی مسیح
چنان چون بر این قول ایزد گواست .

ناصرخسرو.


آن مرده را که کرد چنین زنده
هر کس که این نداند مغبونست
این کار از آنکه زنده کند ما را
ایزد به حشر مایه و قانونست .

ناصرخسرو.


گوید این آوا،ز آواها جداست
زنده کردن کار آواز خداست .

مولوی .


تا دم عیسی ترا زنده کند
همچو خویشت خوب و فرخنده کند.

مولوی .


تو مرده زنده کنی گر به عهد باز آیی
که عود یار گرامی به عود جان ماند.

سعدی .


زنده می کرد مرا دمبدم امید وصال
ورنه دور از نظرت کشته ٔ هجران بودم .

سعدی .


به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی
بیا و زنده ٔ جاوید کن دگر بارم .

سعدی .


- زنده کردن آتش و چراغ ؛ کنایه از روشن کردن اینها. (آنندراج ).
- زنده کردن خاک ؛ احیا کردن و سبب روئیدن شدن . (ناظم الاطباء). رویانیدن سبزه . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) :
خاک را زنده کند تربیت باد بهار
سنگ باشد که دلش نرم نگردد به نسیم .

سعدی .


- || بعث . (شرفنامه ٔ منیری ). بعث مرده کردن . (آنندراج ).
- زنده کردن دل ؛ شادمان و خرم گردانیدن آن :
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کند کاین دم از اوست .

سعدی .


|| از تنگدستی و فقر بیرون آوردن . سامان دادن بکار کسی . (فرهنگ فارسی معین ) :
برآن نیز گنجی پراکنده کرد
جهانی به داد و دهش زنده کرد ۞ .

فردوسی .


- زنده کردن ادرار ؛ زنده کردن راتب . کنایه از جاری کردن و رسانیدن وجه ادرار و راتب . (آنندراج ) :
زنده ست بتو که زنده کردی
ادرار جهانیان و راتب .

انوری (از آنندراج ).


- زنده کردن جایی ؛ (اصطلاح بنایان ) آراستن صورت و تعمیر و ترسیم بنایی کهن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زنده کردن شیمه ؛ کنایه از قوه به فعل آوردن آنرا. (آنندراج ) :
مستان و به منت مده ، از داده مکن یاد
تا زنده کنی شیمه ٔ ارباب همم را.

درویش واله هروی (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.