زنگ گرفتن . [ زَ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) زنگ زده شدن . زنگ پذیرفتن . به زنگ و تیرگی آلوده شدن . کدر شدن . تیره شدن
: همه تن گرفته ز زنجیر زنگ
ز دودش زتن زنگ کاید به جنگ .
فردوسی .
رخ روشن را زیر زره خود مپوش
که رخ روشن تو زیر زره گیرد زنگ .
فرخی .
خاطرت زنگ نگیرد نه سرت خیره شود
گر بگیرد دل هشیار تو از گیتی پند.
ناصرخسرو.