زوبعة. [ زَ ب َ ع َ ] (اِخ ) نام شیطانی است یا رئیسی از پریان و از اینجاست که گردباد را زوبعة و ام زوبعة و ابوزوبعة خوانند. زعموا فیه شیطان مارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
: وز حیلت و مکری زی خردمندان
مر زوبعه را دلیل و برهانی .
ناصرخسرو.
زیرا که چو تو زوبعه نهان است
اندر رمه ابلیسشان شبان است .
ناصرخسرو.
امت جد خویش را فریاد
از فریبنده زوبعه ٔ هماز.
ناصرخسرو.
گاهی ز بیم زوبعه خواندم فسون و دم
گاهی ز ترس وسوسه کردم همی دعا.
معزی .
از این مکاری غداری رابعه صورتی زوبعه سیرتی . (سندبادنامه ص
138). || (ع ص ، اِ) دختر بالغو رسیده و قابل نکاح . (ناظم الاطباء). || (اِ) گردباد. ج ، زَوابع.