اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زور

نویسه گردانی: ZWR
زور. [ زَ ] (ع مص ) زیارت کردن . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). زُوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به زُوار شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
فیل زور. (ص مرکب ) پیل زور. (فرهنگ فارسی معین ). دارای زور و نیروی فیل . بسیار نیرومند. || (اِ مرکب ) نام فنی از کشتی . (آنندراج ).
گاو زور. (اِ مرکب ) زور گاو. قوت گاو : دشمن به گاو زور نخیزاندم ولی چون باد دوست خیزد، برگ خزان منم . مسیح کاشی (از آنندراج ).دلاور بسرپنجه ...
زورو دم . [ رُ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بمعنی زور و قوت و تکبر و غرور باشد و این لغت را در فرهنگ جهانگیری زوردوم ۞ تصحیح کرده اند که تق...
سنگ زور. [ س َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح پهلوانان ایران ) سنگی که بدست بر سر و دوش میگردانند. و صاحب مصطلحات الشعرا در تفسیر می...
سینه زور. [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از قوی و توانا. (آنندراج ). قوی . زورآور. گردنکش پرزور. مغرور بقوت خود. (ناظم الاطباء).
زور کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فشار دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || فشار آوردن . سخت گرفتن : دگر آزموده نباشد ستورنشاید به تندی بر اوکرد زو...
زور گفتن . [ گ ُ ت َ] (مص مرکب ) ۞ جور کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || بهتان . (تاج المصادر بیهقی ، یادداشت ایضاً). رجوع به زور شود.
زور بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، صعب بودن . مشکل بودن : این کار زور می برد که مطابق میل او شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
زور بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تهمت زدن . دروغ بستن : بر موسی پیمبر و بر یوشعبن نون بهتان و زور بندی ، ای طاغی غوی .سوزنی (از یادداشت بخ...
زور دادن . [دَ ] (مص مرکب ) زور آوردن . فشار دادن . نیرو کردن .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.