اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زور

نویسه گردانی: ZWR
زور. (ع اِ) دروغ . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). کذب . (اقرب الموارد). ناراستی . فریب . نادرستی . دروغ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سخن دروغ . (دهار)... کلمه ٔ دیگر فارسی زور ۞ که بمعنی نادرست و دروغ است و در زبان عربی از فارسی به عاریت گرفته زور ۞ تلفظ می کنند (شهادة زور؛ گواهی دروغ )... در فرس زورَ ۞ بمعنی نادرست و دروغ و زورَکَرَ ۞ بمعنی بیدادگر است (کتیبه ٔ داریوش در بیستون ). در اوستا نیز زورَ بهمین معنی است . زورو جَت َ ۞ یعنی به زور زده شده ، به ناحق کشته شده . زورو بِرِت َ ۞ ؛ به زور برده شده ، بناحق گرفته شده . ناصرخسرو گفته ... (یسنا ص 126) :
بزرگوار حسین علی که مادح او
هر آنچه گوید در مدح او نباشد زور.

فرخی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


دور از فجور و فسق و بری از ریا و زور
شسته رسوم زرق و نبشته دو نیم وی .

منوچهری (یادداشت ایضاً).


دل و جان را همی بباید شست
از محال و خطا و گفتن زور.

ناصرخسرو (از یسنا ص 126).


این ناکس را من آزمودم
فعلش همه مکر باشد و زور.

ناصرخسرو.


جز از او سروری همه عجب است
جز بر او خواجگی همه زور است .

مسعودسعد(از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


مرد باید که عیب خود بیند
بر ره زور و غیبه ننشیند
تو اگر عیب خود همی دانی
نئی از عامه بل جهانبانی .

سنائی .


ای قدرقدرتی که با عزمت
زور بازوی آسمان زور است .

انوری .


و حق از باطل و زور از صدق جدا نکند. (سندبادنامه ص 85). تا به زخارف تمویه و تلبیس و زور و غرور او فریفته شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 90). و پسر سرخک سامانی بدو نامه فرستاد واو را به مواعید زور و اقاویل غرور بفریفت . (ترجمه ٔتاریخ یمینی ایضاً ص 233). و او به معاذیر زور و اقاویل غرور تمسک جست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 317).
بود انا الحق در لب منصور نور
بود انا اﷲ در لب فرعون زور.

مولوی .


شرح روضه گر دروغ و زور نیست
پس چرا چشمت ۞ از آن مخمور ۞ نیست .

مولوی .


و آنچه خلاف این نقل و حوالت کرده است تشنیع و تعصب و زور و بهتان است . (نقص الفضائح ص 297). در این تمنی زور و اباطیل غرور به اعتماد شوکت رجال و شکست رماح و نصال جمعیتی ساختند. (جهانگشای جوینی ). و بعضی سرقه و زور و فسق و فجور را از مردانگی و یگانگی میدانسته اند. (جهانگشای جوینی ).
به گور گبر ماند زاهد زور ۞
درون مردار و بیرون مشک و کافور.

سعدی .


|| کفر و شرک با خدای عز و جل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عیدهای جهودان و ترسایان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اعیاد یهود و نصاری . ذُکْران . یادکرد. عید و عزای دینی یهود و نصاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || مجلس سرود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مجلس غناء. (از اقرب الموارد). || آنچه به خدایی گیرند آنرا مشرکان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه مشرکین آنرا به خدایی گیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زور و توانایی و هذه وفاق بین لغة العرب و الفرس ۞ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). قوة. یقال : «ما له زور و لا صیور؛ ای لا قوة له ُ و لا مرجع الیه » ۞ . (از اقرب الموارد). || باطل از هر چیزی . || لذت طعام و خوبی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زور. (اِ) توانایی . قوه . قوت . نیرو. (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). قوت و توانایی و با لفظ زدن و آوردن و داشتن و رسیدن و دادن مستعمل ...
زور. [ زَ وَ] (ق ، اِ) بمعنی زبر است که بالا باشد، چه در فارسی بای ابجد و واو بهم تبدیل می یابند. (برهان ) (آنندراج ). زبر و بالا و زفر. (ناظم...
زور. [ زَ / زُو ] (اِ) در اوستا عبارت است از نیاز مایع، مثل آب و شیر و غیره که در هنگام رسومات مذهبی بکار برده شود و بخصوص آب آمیخته به ...
زور. [ زَ ] (ع مص ) زیارت کردن . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). زُوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع ...
زور. [ زَ وَ ] (ع مص ) به دنباله ٔ چشم نگریستن . (ناظم الاطباء). || یک رویه نگریستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || برآمدن یکی از دو ت...
زور. [ زَ ] (ع اِ) میانه ٔ سینه یا بر سوی آن تا هر دو شانه . || جای با هم شدن اطراف استخوانهای سینه . || زیارت کنندگان ، یستوی فیه المذ...
زور. [ زَ / زو ] (ع اِ) عقل ورای . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و منه : ما له زور و لا صَیّور؛ ای رأی یرجع الیه ۞ . (منتهی ...
زور.(ع ص ، اِ) ج ِ ازور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِزوراء. (ناظم الاطباء). رجوع به مفردهای کلمه شود.
زور. [ زَ وَ ] (ع اِمص ) میل و کژی ۞ . || کژی اعلای سینه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || از عیبهای اسب است . رجوع به صبح الاعشی ...
زور. [ زِوْ وَ ] (ع اِ) سید و مهتر. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.