زور کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فشار دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || فشار آوردن . سخت گرفتن
: دگر آزموده نباشد ستور
نشاید به تندی بر اوکرد زور.
فردوسی .
|| ظلم کردن . ستم ورزیدن . (فرهنگ فارسی معین )
: بخوردم یکی مشت زورآوران
نکردم دگر زور بر لاغران .
(بوستان ).
چه نیکو گفت در پای شتر مور
که ای فربه مکن بر لاغران زور.
سعدی .
جور بر من می پسندد دلبری
زور با من می کند زورآوری .
سعدی .
رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود.