زه
نویسه گردانی:
ZH
زه . [ ] (اِخ ) (رود...) رودیست که از عراق سرچشمه گرفته از بلوک لاهیجان (در آذربایجان غربی ) عبور کرده قسمتی از بلوک منگور را آب دهد وباز به عراق بازگردد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
زه . [ زِه ْ ] (اِ) بمعنی پاداش نیکی است . (برهان ) (آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی . (ناظم الاطباء). || (صوت ) کلمه ای ب...
زه . [ زِه ْ / زَه ْ ] (اِمص ) زاییدن آدمی و حیوانات دیگر باشد. (برهان ) (آنندراج ). زادن را گویند. (جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از غیاث ). زادن ...
زه . [ زَه ْ ] ۞ (اِ) مکان جوشیدن و برآمدن آب . (برهان ) (از ناظم الاطباء). مکان جوشیدن و تراویدن آب . (آنندراج ). مکان جوشیدن آب از چشمه ...
زه . [ زَ ] ۞ (اِ) آلت تناسل باشد. (برهان ). و بمعنی آلت تناسل مجازاست . (آنندراج ). آلت تناسل و نره . (ناظم الاطباء).
زه . [ زِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار است که در بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)...
زه زه . [ زِه ْ زِه ْ ] (صوت مرکب ) ادات تحسین . تأکید زه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زه شود.
سخت زه . [ س َ زِه ْ ] (ص مرکب ) سخت کمان . (آنندراج ) (غیاث ).
زه کش . [ زِه ْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) که زه کشی کند. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
آب زه . [ زِه ْ ] (اِمرکب ) آبی که از کنار چشمه یا رود و تالاب و امثال آن زِهَد یعنی ترابد و آن را زه آب نیز گویند. نزیز.
زه بند. [ زِه ْ ب َ ] (اِ مرکب ) نوعی از گردن بند باشد. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). زیوری است مر گلوی زنان ...