زیارتگه . [ رَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مزار. زیارتگاه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
: ز سمرقند بسی کس به دعای توشدند
به زیارتگه کاشان و عبادتگه اوش .
سوزنی .
رفت از آنجا و برگ راه بساخت
به زیارتگه مقدس تاخت .
نظامی .
زیارتگه اصل داران پاک
ولی نعمت فرع داران خاک .
نظامی .
وزین حال اگر نیز گردان شوم
زیارتگه نیکمردان شوم .
نظامی .
گرت در بیابان نباشد چهی
چراغی بنه در زیارتگهی .
سعدی (بوستان ).
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود.
حافظ.
رجوع به زیارتگاه شود.