زیان . (اِ) نقصان . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نقصان و ضرر و خسارت و کمی . (از ناظم الاطباء). ضرر (مادی یا معنوی ). خسارت . مقابل سود و نفع. (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی «زیان »
۞ ، اوستا «زیانی »
۞ ، «زیانا»
۞ (ضرر)، سانسکریت «جینه »
۞ (ظلم )، کردی عاریتی و افغانی عاریتی «زیان »
۞ ، بلوچی عاریتی «زیانی »
۞ ، استی عاریتی «زین »
۞ ، «ژین »
۞ ، ارمنی عاریتی «زئن »
۞ ... (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و با لفظ کردن و آوردن و خوردن و دیدن و افتادن مستعمل است
۞ . (آنندراج ). ضرر. خسران . مقابل سود. غبن . خسارت . مضرت . خسار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
: خواسته تاراج کرده ، سودهایت بر زیان
لشکرت همواره یافه چون رمه ٔ رفته شبان
۞ .
رودکی (یادداشت ایضاً).
تکاپوی مردم بسود و زیان
بتاو بدو هر سوئی تازیان .
ابوشکور(یادداشت ایضاً).
سخن کاندر او سود نه جز زیان
نباید که رانده شودبر زبان .
ابوشکور.
به بدخواه ما بادچندان زیان
که از قیصر آمد به ایرانیان .
فردوسی .
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندرآرند پیش .
فردوسی .
ز خسرو زیان باز باید ستد
اگر صد زیانست صد بار صد.
فردوسی .
گفتم همه دلائل سود است خدمتش
گفتا بلی معاینه سود است بی زیان .
فرخی .
ستد و دادجز به پیشادست
داوری باشد و زیان و شکست .
لبیبی .
عمر تو بادا بی کران ، سود تو بادا بی زیان
همواره بادا جاودان ، در عز و ناز و عافیه .
منوچهری .
بهر کار کردم ترا آزمایش
سراسرفریبی سراسر زیانی .
منوچهری .
دور از فجور وفسق و بری از زیان و زور
شسته رسوم زرق و نبشته دونیم وی .
منوچهری .
به بی رنجی گذارم زندگانی
نبینم سود از بیم زیانی .
(ویس و رامین ).
به مهر اندر تو چون بازارگانی
ازو گه سود یابی گه زیانی .
(ویس و رامین ).
چنین است و زینگونه تا بد بس است
زیان کسان سود دیگر کس است .
اسدی .
همه کس پی سود باشد دوان
نخواهد کسی خویشتن را زیان .
اسدی .
چه زیانست اگر گفت ندانست کلام
کز عصا مار توانست همی کرد کلیم .
ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).
بر لفظ امیر رفت هرچه ترا از دزدان زیان شده همه بتو بازداده آید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص
539). خردنگرش بزرگ زیان باشد. (قابوسنامه ).
گفتم که اگر دور شوم من ز برش
دیگر نکشد دلم مگر دردسرش
تا گشتم دور دورم از خواب و خورش
بسیارزیان باشد اندک نگرش .
(از قابوسنامه ).
گر او را زیان کسان سود باشد
نداند خردمند جز از گزارش .
ناصرخسرو.
چو مالت کاست از مهرت بکاهند
زیانت بهر سود خویش خواهند.
ناصرخسرو.
ز دنیا زیان و به دین سود گردد
اگر خوار گیری به تن سوزیان
۞ را.
ناصرخسرو.
گر تو نیکی مرا چه فایده زان
ور بدم من ترا از آن چه زیان .
سنائی .
لیکن از وجه قیاس آن نیکوتر که زیان دیگران را دیده باشد. (کلیله و دمنه ). با آنچه گویند که در هر زیانی زیرکی است . (کلیله و دمنه ).
از تو چه حاصل زیان کیسه بدنیا
دوزخ تفسیده سود روز قیامت .
سوزنی .
غبنا و حسرتا که رساند به من همی
یک سود را زمانه به خروارها زیان .
رشید وطواط.
یاری ز دست رفته غم کار می خوریم
مایه زیان شده هوس سود می بریم .
خاقانی .
چون بهین مایه ات برفت از دست
هرچه سود آیدت زیان پندار.
خاقانی .
او زود شد وتو دیر ماندی
این سود بدان زیان همی گیر.
خاقانی .
گر خصم بکین تو کشد دست
چون ابرهه بر زیان
۞ کعبه .
خاقانی .
فراق افتد میان دوستداران
زیان و سود باشد در تجارت .
سعدی .
|| آسیب . صدمه . (فرهنگ فارسی معین ). آسیب . (ناظم الاطباء). گزند. آزار. ضرر. مضرت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
: یکی درع خواهم ز ببر بیان
که از آب و آتش نباشد زیان .
فردوسی .
نه حله ای کز آب مر او را رسد گزند
نه حله ای کز آتش او را بود زیان .
فرخی .
اگر روزی برد بر من گمانی
ازو باشد بجان ما را زیانی .
(ویس و رامین ).
نخواهم بر تن و جانش زیانی
ز دل ننمایمش جز مهربانی .
(ویس و رامین ).
اگر دریا بر این آتش فشانی
نباشد آتشم را زو زیانی .
(ویس و رامین ).
خورش گر بود میهمان را زیان
پزشکی نه خوب آید از میزبان .
اسدی .
چرخ را ز آه من زیان چه بود
پیل را از پشه لگد چه رسد.
خاقانی .
بسیار گفتمت که زیان دلم مخواه
گفتن چه سود با تو که فرمان نمی کنی .
خاقانی .
آب که آسایش جانها دروست
کشتی داند چه زیانهادروست .
نظامی .
|| فساد. || زوال و خیانت . || اتلاف . (ناظم الاطباء)
: درزیان عمر یکسانند خلق
خواه درویش است ، خواهی پادشاه .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 918).
|| دغا و مکر. (ناظم الاطباء).
-
در زیان افکندن ؛ فریفتن و حیله کردن . (ناظم الاطباء).
|| تاوان . (ناظم الاطباء).