زیبق کردن . [ ب َ
/ زَ
/ زِ ب َ ک َدَ ] (مص مرکب ) مالیدن مخلوط جیوه به پشت آینه تا صورتها را منعکس سازد. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از نیست و نابود کردن باشد. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || مضطرب و بی قرار ساختن . (آنندراج )
: سهم تو قطران کند نطفه ٔ سرخاب و زال
تیغ تو زیبق کند زهره ٔ گشتاسب و سم .
خاقانی (از آنندراج ).