زید
نویسه گردانی:
ZYD
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن سهل بن الاسود النجاری الانصاری ، مکنی به ابوطلحة. رجوع به ابوطلحة انصاری در همین لغت نامه و اعلام زرکلی و حبیب السیر چ خیام ج 1 و تاریخ گزیده و عیون الاخبار و امتاع شود.
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زید. [ زَ / زی / زَ ی َ ] (ع مص ) افزون شدن و افزون کردن (لازم و متعدی ) ۞ . یقال : زاده اﷲ خیراً و زاد فیما عنده . (منتهی الارب ) (از اقرب ...
زید. [ دَ ] (ع فعل ) فعل ماضی مجهول یعنی افزون شد و بیشتر این فعل را دردعا استعمال می کنند مانند: زید قدره ؛ یعنی افزون باد قدر و مرتبه ٔ ا...
زید. [ زَ ] (اِخ ) رجوع به ابویسار شود.
زید. [ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان دورود است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و 1300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3...
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن ابی الزرقاء. فقیه محدث . راوی کتاب جامع الصغیر سفیان ثوری . (ابن الندیم ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن ابی الشعثاء العنزی . رجوع به ابوالحکم شود.
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن ابی شبه . صحابی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن احمدبن زید کاتب . رجوع به المعتمر زید... شود.
زید. [ زَ ](اِخ ) ابن ارقم الخزرجی (000 - 68 هَ . ق .). صحابی بود و در هفده غزوه با حضرت رسول اکرم شرکت داشت و در جنگ صفین با حضرت علی ...
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن اسلم العمری ۞ المدنی . وی فقیه و مفسر و اهل مدینه بود. او را تفسیری است که پسرش عبدالرحمان آن را از او روایت کرد...