زید
نویسه گردانی:
ZYD
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن مهلهل بن منهب بن عبدرضا، مکنی به ابومکنف و ملقب به «زیدالخیل ». او از طایفه ٔ طی است . وی از دلیران دوران جاهلیت بود و بدان جهت که اسبان فراوان داشت او را «زیدالخیل » لقب داده اند. مردی بلندقامت بود و چون سوار بر اسب شدی دو پایش بزمین رسیدی . او شاعری نیکو و سخنوری فصیح و به جوانمردی موصوف بود. زید اسلام را درک کرد و در سال نهم هجری به رسولی از طرف طائفه ٔ طی به خدمت رسول اکرم درآمد و اسلام آورد و حضرت رسول از آن شادمان گشت و او را «زیدالخیر» نامید و بدو فرمود: «یا زید ماوصف لی احد فی الجاهلیة فرأیته فی الاسلام الا رأیته دون ما وصف لی ، غیرک » (... هیچکس را در دوران جاهلیت برای من وصف نکردند مگر آنکه او را در اسلام کمتر از آنچه گفته بودند یابم ، به جز تو) و زمینی به نجد بدو داد. او هفت روز در مدینه توقف کرد و تب شدیدی او را عارض شد و به نجد بازگشت و در همان سال نهم هجری در آنجا درگذشت . (از اعلام زرکلی ). رجوع به زیدالخیر و زیدالخیل و تاریخ گزیده چ نوایی ص 277 و امتاع ج 1 ص 508 و حبیب السیر و الجماهر و الموشح شود.
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (ع ). مردی با جلالت قدر و باورع و تقوی بود. پیوسته بنی امیه از قیام وی خائف بودند....
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن علی بن عبداﷲ الفارسی الفسوی . منسوب است به شهر فسا. او در دانش لغت و نحو فاضل بود و به علوم کثیره معرفت داشت . در ...
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن عمربن الخطاب . یکی از شش پسر عمر است از ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین علی (ع ). (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). او را [ عم...
زید.[ زَ ] (اِخ ) ابن عمروبن نفیل بن عبدالعزی القرشی العدوی . یکی از حکماء جاهلی و پسرعموی عمربن خطاب بود.او اسلام را درک نکرد ولی از عبا...
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن عوف . رجوع به ابوربیعه شود.
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن عیاش . رجوع به ابوعیاش شود.
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن قعقاع القاری . رجوع به ابوجعفر زید... شود.
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن کلاب بن مرةبن کعب بن لؤی . رجوع به قصی در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود.
زید. [ زَ ] (اِخ )ابن لیث بن سودبن اسلم . از اجداد جاهلی است و فرزندانش بطنی از قضاعة از قحطانیةاند. (از اعلام زرکلی ).
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن مبارک الصنعانی . رجوع به ابوعبداﷲ الخراز شود.