زیرا. (حرف ربط) بمعنی تعلیل ، یعنی از برای آن و از این جهت . (برهان ) (آنندراج ). از برای آن و از جهت آن و از این جهت و چونکه . (ناظم الاطباء). ازیرا. پهلوی ازیراک
۞ . از این جهت . بدین سبب . ایرا. (فرهنگ فارسی معین ). ازایرا. بدین جهت . چونکه . که . بدین دلیل . چه . از آن روی . ایرا. بدلیل این . از این روی . بدین سبب . برای این . از این جهت . از بهر این . از پی این . بدان علت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
: جهان را نام او زیرا جهان است
که زی هشیار چون رخش جهان است .
(ویس و رامین ).
با کوه گویم آنچه از او پر شود دلم
زیرا جواب گفته ٔ من نیست جز صدا.
مسعودسعد.
خانه چون خلد است و من چون آدمم زیرا مرا
حور گندم گون حسنا دادی احسنت ای ملک .
خاقانی .
رجوع به زیراک و ایرا و ازیرا شود.