زینهار یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) امان وپناه یافتن . در امن و امان قرار گرفتن
: گر ایدون که یابم به جان زینهار
من این رنج بردارم از شهریار.
فردوسی .
اگر یابم از تو به جان زینهار
یکی پرهنر یافتی دوستدار.
فردوسی .
اگر یابم از تو به جان زینهار
به چشمم شود گنج دینار خوار.
فردوسی .
بجان ز خشم تو بدخواه زینهار نیافت
که باقی است بجان زینهار از آتش و آب .
مسعودسعد.
یاد تو خاقانیا ز داد چه سود است
کز ستم دهر زینهار نیابی .
خاقانی .
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای آن دو شود.