ژرف نگاه کردن . [ ژَ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظر عمیق کردن . ژرف بینی . ژرف نگریستن . غوررسی کردن . باریک بینی
: پرستنده باشی و جویند راه
به فرمانها ژرف کردن نگاه .
فردوسی .
چو در کارتان ژرف کردم نگاه
ببندد همی بر خرد دیو راه .
فردوسی .
به بخشایش امید و ترس از گناه
به فرمانها ژرف کردن نگاه .
فردوسی .
ز هول رزمگهش خانیان ترکستان
اگر کنند به کوه و به دشت ژرف نگاه
به کوه مرد نماید به چشمشان نخجیر
به دشت پیل نماید به چشمشان روباه .
فرخی .
زلف مشکین تو زان عارض تابنده چو ماه
به سر چاه زنخدان تو آید گه گاه
از پی آنکه یکی بسته بدو رسته شود
گرد میگردد و در چاه کند ژرف نگاه .
فرخی .