اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ساد

نویسه گردانی: SAD
ساد. (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ سهونی ایل چار لنگ بختیاری است .(جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). رجوع به سهونی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن مهد، مکنی به ابونصر. یکی از عمال امراء آذربایجان بوده . (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 783).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
صاد. (ع اِ) حرفی است از حروف هجاء. رجوع به «ص » شود. || بمعنی صید است که بیماریی باشد (شتران را). || روی و مس یا نوعی از آن . (منتهی ...
صاد. [ صادد ] (ع ص ) نعت فاعلی از صَدّ. رادع . مانع. بازگرداننده . عائق .
صاد. (اِخ ) کوهی است در نجد. (معجم البلدان ).
صعد. [ ص ُ ] (اِخ ) موضعی است و در شعر کثیر آمده است : وعدت نحو ایمنها و صدت عن الکثبان من صعد و خال .(معجم البلدان ).
صعد. [ ص َ ] (ع ص ) نیزه که راست رسته باشد. (مهذب الاسماء). رجوع به صعدة شود.
صعد.[ ص َ ع َ ] (ع ص ) دشوار: عذاب صعد؛ عذاب شاق که در آن راحت نباشد. (مهذب الاسماء). عذاب سخت . قال اﷲ تعالی : یسلکه عذاباً صعدا. (قرآن 1...
صعد. [ ص ُ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَعود و صَعید. (منتهی الارب ).
ثأد. [ ث َءْدْ ] (ع مص ) سرمازده گردیدن . || نمناک شدن و سرما رسیدن .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۹ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.