اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سادح

نویسه گردانی: SADḤ
سادح . [ دِ ] (ع ص ) نیکوحال . (مهذب الاسماء). فراخ سال . گویند فلان سادح یعنی فراخ سال است . (شرح قاموس ). آنکه در خصب است . (صراح ). مخصب . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مرد در فراخی و ارزانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ساده مال . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) در اصطلاح بنایان کارگری که سفیدکاری ساده و بی گل و گچ بری کند.
ساده کار. [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه کار سادگان و ساده رویان دارد. بیریش . مأبون . تاز : ساده زنخدان بدم و ساده کارساده نمک بودم و ساده شکر. س...
ساده مرد. [ دَ / دِ م َ ] (اِ مرکب ) ساده لوح . کنایه از مرد خفیف عقل . (بهار عجم ) (آنندراج ). نادان . (شرفنامه ٔ منیری ). ابله . (ملخص اللغات حس...
ساده نمک . [ دَ / دِ ن َ م َ ] (ص مرکب ) ملیح . با نمک . نمک ناب و خالص : ساده زنخدان بدم و ساده کارساده نمک بودم و ساده شکر.سوزنی .
ساده وضع. [ دَ / دِ وَ ] (ص مرکب ) ساده طور. کنایه از آدمی بی تکلف . (آنندراج ).
صاف ساده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بی حیله و مکر. بی تقلب . بی ریا. رجوع به صاف صادق شود. || احمق . گول .
اسم واژه ای عربی و ساده پارسی است و جایگزین پارسی این است: نامساده nâmsâde (نام + ساده) **** فانکو آدینات 09163657861
صفت واژه ای عربی و ساده پارسی است؛ و جایگزین پارسی، این است: بژنای ساده bežnâye-sâde (بژنا: صفت. «سغدی» + ساده) **** فانکو آدینات 09163657861
ماضی واژه ای عربی است و پارسی آن برای آمدن در کنار ساده، این است: گَتای ساده (سنسکریت)
لوح ساده . [ ل َ / لُو ح ِدَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ لوح ساذج . لوح پاک . (آنندراج ) : گفتی که حافظ اینهمه رنگ و خیال چیست نقش غلط...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.