سادح
نویسه گردانی:
SADḤ
سادح . [ دِ ] (اِخ ) قبیله ای است . (تاج العروس ) (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
سادح . [ دِ ] (ع ص ) نیکوحال . (مهذب الاسماء). فراخ سال . گویند فلان سادح یعنی فراخ سال است . (شرح قاموس ). آنکه در خصب است . (صراح ). مخصب ....
سادة. [ دَ ] (ع اِ) مهتران . ج ِ سید و سائد، بمعنی مهتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سادات . و سادات جمع الجمع سائد باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
ساده . [ دَ / دِ ] (ص ) بی نقش و نگار. (انجمن آرا) (آنندراج ). بی نقش . (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل منقش . (برهان ). قماش خالی از نقوش . (شعوری ). ...
ساده . [ دَ ] (اِ) نام برگ درختی است داروئی و آن را از هندوستان آورند و معرب آن ساذج باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به ساذج ...
ثأدة. [ ث َءْ دَ ] (ع ص ، اِ) زن بسیارگوشت .
ثعدة. [ ث َ دَ ] (ع ص ، اِ) واحد ثعد. خرمای نرم .
صعدة. [ ص َدَ ] (ع اِ) ماده خر. (منتهی الارب ). || گورخر و گورخران . (غیاث اللغات ). || آلت و دست افزار. (منتهی الارب ). || (ص ) نیزه ٔ را...
صعدة. [ ص َ دَ ] (اِخ ) آبی است میان دو علم بنی سلول . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
صعدة. [ ص َ دَ ] (اِخ ) آبی است مر بنی عوف را. (منتهی الارب ).
صعدة. [ ص َ دَ ] (اِخ ) نام اسب ذؤیب هلال است . || ماده بزی است . (منتهی الارب ).