اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ساده زنخ

نویسه گردانی: SADH ZNḴ
ساده زنخ . [ دَ / دِ زَ ن َ ] (ص مرکب ) امرد. بیریش . که ریش نیاورده باشد. ساده . ساده روی .ساده رخ . ساده زنخدان . ساده شکر. ساده نمک :
صحبت کودگک ساده زنخ را مالک
نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز.

ناصرخسرو.


به ساده زنخ میل داری و داری
گزی در گزی ریش و سبلت نهاده .

سوزنی .


حریف ساده زنخ باید اندرین مجلس
نعوذباﷲ اگر را ویا و شین دارد.

کمال اسماعیل (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.