گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سارا نویسه گردانی: SARʼ سارا. (اِخ ) ۞ نام زن ابراهیم پیغمبر و مادر اسحاق است . (برهان ). ساره : آسیه توفیق و ساراسیرت است ساره را سیاره سیما دیده ام . خاقانی .رجوع به ساره شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی سارا سارا. (ص ) خالص را گویند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). خالص و صاف . (شعوری ). خالص و ویژه . (آنندر... سارا سارا. (اِخ ) نام جائی است در ساحل بحر عمان و گویند در آنجا عنبری بغایت بی نظیر وجود دارد. (شعوری ) ۞ . سارا سارا در اوستایی sâra و در سنسکریت نیز sâra می باشد که ناریک (مونث) آن سارا sârâ و به واتای (معنی): گرانبها، با ارزش، ارزشمند می باشد. ****فانکو آدینات... سارا زبده،خالص،بیغش (غالبا با کلمات عنبر و مشک و زر ترکیب می شده)بیشتر در عربی این معانی رو داشته در فارسی قدیم به معنی کمیاب و نادر به کار می رفته سارا یکی از اسامی مشترک برای زنان در اقوام قدیم در زبانهای سانسکریت، عبری ، و پارسی بوده است. به شکل گونه گون در متون باستانی آمده، مانند: سارا ، ساره ، ز... عنبر سارا عنبر سارا. [ عَم ْ ب َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عنبر بسیار خوشبوی و خالص . (از ناظم الاطباء) : گر شنیدی گفتمت شایسته قولی من تمام پاک و ب... سارع سارع . [ رِ ] (ع ص ) مبادرت کننده . (منتهی الارب ). || کوشا. (منتهی الارب ) صارع این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود