گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سارغ نویسه گردانی: SARḠ سارغ . [ رِ ] (ع ص ) خورنده ٔ خوشه ٔ انگور با بن . (منتهی الارب ). || در بیت زیر ظاهراً بمعنی اعم نوشنده آمده است : گردان برهر نوبری گل سارغ از مل ساغری وان مل محک هرزری با گل محاکا داشته .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 398). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی سارغ سارغ . [ رَ ] (ترکی ، اِ) در ترکی نام گلی است زردرنگ . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سارغ سارغ . [ رَ / رِ ] (اِ) چادرشب . سفره . بقچه . (فرهنگ گیلکی ) (فرهنگ لارستانی ). رجوع به سارخ ، سارغ ، سارق ، ساروغ ، ساروق شود. سارغ سارغ . (اِخ ) (... شرابدار) بهنگامی که عبدالرزاق پسر بزرگ خواجه احمدحسن میمندی بقلعت نندنه موقوف بود کوتوالی آن قلعه را داشت و چون با ع... سارق سارق . [ رِ ] (ع ص ) دزد. ج ، سارقون و سارقین و سَرَقَه و سُرّاق . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). برگیرنده چیزی بنهان از حرزی... سارق سارق . [ رُ ] (ترکی ، اِ) پارچه ای که در آن لباس بندند و نام دیگرش بقچه است . (فرهنگ نظام ). || در ترکی بمعنی سرپیچ است . (ناظم الاطباء). ... سارق سارق . [ رُ ] (اِخ ) نام قصبه ای است قدیمی به قرب فراهان . رجوع به ساروق شود. سارق سارق . [ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باشتن بخش داورزن شهرستان سبزوار، واقع در 82 هزارگزی شمال خاوری داور زن و 15 هزارگزی شمال راه شوسه... سارق همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دزد dozd، تونی tuni، مشتنگ moŝtang (دری) تایو tāyu (اوستایی)***فانکو آدینات 09163657861 سارق بوغا سارق بوغا. [ رِ ] (اِخ ) رجوع به ساریق بوغا شود. سارق قول سارق قول . [ ] (اِخ ) سارق غول . نام دره ای است در کوهستان بدخشان . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 27 شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود