اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ساز

نویسه گردانی: SAZ
ساز. (نف مرخم ) سازنده ٔ چیزی . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و این در اصل وضع صیغه ٔ امر است که گاهی بمعنی فاعل مستعمل میشود. (آنندراج ). به حذف «نده » یا«ان » با الفاظ دیگر منضم شود و اسم فاعل مرکب سازد. در ترکیب با اسماء ذات بمعنی درست کننده و بعمل آورنده و صنیع آید و شغل و عمل را رساند. چون «گر» و «کار»: آئینه ساز. بخاری ساز. تارساز. چاقوساز. چینی ساز. حلبی ساز. خاتم ساز. خوی گیر ساز. داروساز. دندانساز. سماور ساز. صاغری ساز. صندلی ساز. صندوقساز. قابساز. قفل ساز. قنداقساز. کاشی ساز. گچ ساز. گراورساز. مبل ساز. مجسمه ساز. یراق ساز. رجوع به «گر» شود. گاهی بمعنی تعمیر کننده آید و شغل و عمل را رساند: دوچرخه ساز. رادیوساز. زین ساز. ساعت ساز. || «کننده ». در ترکیب با اسماء معنی : پرخاش ساز. تدبیرساز. جادوساز. جلوه ساز (جلوه گر). چاره ساز (چاره گر). حیلت ساز (حیله گر).خشم ساز. زرق ساز. صلح ساز. ظلم ساز. عذرساز. غناساز. کیمیاساز (کیمیاگر). کینه ساز. مهرساز. نیرنگ ساز. رجوع به «گر» شود. || برپای دارنده . منعقدکننده : انجمن ساز. بزم ساز. چنگ ساز. حرب ساز. عیش ساز. || آراینده . رونق دهنده : بزم ساز. خودساز. ظاهرساز. لشکرساز. || پردازنده . ایجادکننده : آهنگ ساز. ترانه ساز. صورت ساز. نغمه ساز. مجسمه ساز. || روبراه کننده . سر و سامان دهنده . فراهم کننده :پاپوش ساز. پرونده ساز. زمینه ساز. سبب ساز. کارساز. وسیله ساز. || نوازنده : ارغنون ساز. بربطساز.چنگساز. دستان ساز. رودساز. زخمه ساز. عودساز. غناساز. نواساز. || سازگارشونده . سازوار. موافق :دمساز. زمانه ساز. طبعساز. || (ن مف مرخم ) گاهی بمعنی (اسم ) مفعول استعمال یابد: چون کار خدا ساز. کاری که خدا ساخته باشد. مائده ٔ دست ساز. مائده ای که آن را بدست ساخته باشند. (آنندراج ) :
هر مائده ای که دست ساز فلک است
یا بی نمک است یا سراسرنمک است .

خاقانی (از آنندراج ).


بنّا ساز (در تداول عامه خانه ای که بنا ساخته باشد برای فروش که این نوع خانه چندان استحکام ندارد). تازه ساز. نوساز. رجوع به ساختن و ردیف و رده ٔ هریک از کلمات فوق شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
بستنی ساز.[ ب َ ت َ ] (نف مرکب ) شخص و دستگاه سازنده ٔ بستنی .
جاروب ساز. (نف مرکب ) آنکه جاروب ها بسازد : چو جاروب سازش برفعت نشست ز مژگان خورشید جاروب بست .ملاطغرا (از آنندراج ).
دایره ساز. [ ی ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) که دایره سازد. که دایره ترتیب دهد. که چنبره و حلقه زند. || که دایره کشد. که شکل دایره رسم کند. |...
دستان ساز. [ دَ ] (نف مرکب ) دستان سازنده . نغمه سرا : شش هزار اوستاد دستان سازمطرب و پای کوب و لعبت باز. نظامی .آمد آن دستگیر دستان سازمهر نو کرد...
دیهیم ساز. [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) سازنده ٔدیهیم . || بادیهیم . دیهیم ور : وز انجا سوی کاخ رفتند بازبه تخت جهاندار دیهیم ساز.فردوسی .
دندان ساز. [ دَ ] (نف مرکب ) مسنن . که ساختن دندان پیشه دارد. که به ساختن دندان مصنوعی اشتغال دارد. (یادداشت مؤلف ). آنکه دندان عاریه م...
ساروج ساز. (نف مرکب ، اِ مرکب ) آنکه با آمیختن آهک و خاکستر ساروج سازد. ساروج کوب . ساروج گر. صاروج گر.
رویین ساز. (نف مرکب ) روی ساز و صفار. (ناظم الاطباء). رجوع به روی گر شود.
رعایت ساز. [ رِ ی َ ] (نف مرکب ) رعایت سازنده . رعایت کننده . پاس دارنده . که مراعات کند. که نگهداری کند : گشت با فتح از آن ولایت بازبا رعیت ...
معرکه ساز. [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ ] (نف مرکب ) معرکه گیر. (آنندراج ). رجوع به معرکه گیر شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.