اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ساز

نویسه گردانی: SAZ
ساز. (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 14 هزارگزی جنوب خاوری مرزبانی . و 2 هزارگزی گنداب . دامنه ، سردسیر، آب آن ازچشمه . محصول آن غلات ، حبوبات ، ذرت ، پنبه ، توتون و لبنیات است ، 170 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. از صنایع دستی محلی گلیم و جاجیم بافی در آن معمول است راه مالرو دارد و در فصل خشکی از کالیان اتومبیل بدان توان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
کمین ساز. [ ک َ ] (نف مرکب ) کمین دار. آنکه در کمین نشیند. (آنندراج ). کمین کننده . (فرهنگ فارسی معین ). کمین آور : کمین سازان محنت برنشستندیزک...
کشتی ساز. [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ کشتی . کشتی گر. سفان . (یادداشت مؤلف ).
کلاه ساز. [ ک ُ ] (نف مرکب ) سازنده ٔکلاه . کلاهدوز. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از آن که برای دیگران پاپوش دوزد و تولید مزاحمت کند. (فر...
کاشی ساز. (نف مرکب ) آنک کاشی سازد. کسی که کاشی بعمل آرد.
مرکب ساز. [ م ُ رَک ْ ک َ ] (نف مرکب ) مرکب سازنده . آن که مرکب میسازد. آن که حرفه ٔ او دوده ٔ مرکب ساختن باشد.
لوله ساز. [ لو ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ لوله . آنکه لوله سازد.
لعبت ساز. [ ل ُ ب َ ] (نف مرکب ) لعبت گر.
لابه ساز. [ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) لابه گر : به ره پیش مهراج باز آمدندبه پوزش همه لابه ساز آمدند.اسدی (گرشاسبنامه ).
رأی ساز. [ رَءْی ْ ] (نف مرکب ) در اصطلاح انتخابات کسی را گویند که در کار جمعآوری نظریه های واقعی افراد تقلب کند و بدروغ و حیله به سود خو...
راست ساز. (نف مرکب ) مستقیم کننده . راست کننده . از کجی برآرنده . استقامت دهنده . || (اِ مرکب ) نوعی از فنون سازندگی و صفتی از صفات سازهای ذو...
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۲۲ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.